خبر
 

میداس در تاریخ

میداس یا شاه میداس (به یونانی Μίδας)، پادشاه فریگیه بود. او بنا بر اسطوره‌های یونانی هرآنچه را که لمس می‌کرد به طلا تبدیل می‌شد و این موضوع به لمس طلایی یا لمس میداس مشهور بود. میداس را هم‌چنین با شخصیتی تاریخی به‌نام میتا، شاه موشکی در آناتولی غربی در سدهٔ هشتم پیش از میلاد مرتبط می‌دانند. شاه میتا با سارگون دوم پادشاه آشور جنگید و از پادشاهی خود فریگیه دربرابر کیمری ها دفاع نمود.

زندگینامه

روایات مختلفی از زندگی میداس وجود دارد. بنا بر یکی از این روایات، میداس شاهِ پسینوس در فریگیه بود. او در کودکی توسط شاه کوردیاس و همسرش الهه کوبله به فرزندخواندگی گرفته شده بود و همچنین گاه چنین حکایت شده که کوبله، مادر-الههٔ میداس نیز بوده است. بنا بر روایاتی دیگر میداس دوران جوانیش را در برمیونِ مقدونیه گذرانده و به داشتن باغ گل سرخی در میگدونیای تراکیه  معروف بوده‌است.

هرودوت به سکنی‌گزیدن پادشاهان باستانی مقدون در دامنه‌های کوه برمیون اشاره کرده و می‌نویسد: «این مکان را باغ میداس پسر گوردیاس می‌نامیدند و آن جایی بود که گل‌های سرخِ خودرو می‌روئیدند و هرکدام ۶۰ گل می‌دادند و بویی فراوان داشتند».

به نوشتهٔ ایلیاد، میداس دارای پسری بود به نام لیتیرسس آدمکشی اهریمنی اما در برخی دیگر از روایات افسانه‌ای او را صاحب دختری به‌نام زوئه یا «زندگی» معرفی کرده‌اند.

آریان، مورخ یونانی اما داستانی دیگر را از زندگی میداس نقل می‌کند. به نوشتهٔ او میداس، پسر دهقانی فقیر به‌نام گوردیوس و دوشیزه‌ای تلمیسی از تبار پیشگویان بود. زمانی که میداس بزرگ و به مردی خوش‌چهره و دلاور تبدیل شده بود، فریگیه‌ای‌ها که از اختلافات مدنی خود به‌ستوه آمده بودند به مشورت با پیشگویی پرداختند. به آنان گفته شد که ارابه‌ای از آنجا خواهد گذشت و شاهی برایشان خواهد آورد که به اختلافاتشان پایان خواهد داد. فریگیه‌ای‌ها هنوز در اندیشهٔ این سخن بودند که میداس همراه با پدر و مادرش سوار بر ارابه‌ای به کنار آنان رسید و ایستاد.

فریگیه‌ای‌ها این رویداد را با پیشگویی انجام‌شده ربط داده و میداس را شاه خود ساختند. او به اختلافات آنان پایان داد و ارابهٔ پدرش را به نشانهٔ سپاسگزاری تقدیم به زئوس پادشاه کرد. همچنین درمورد این ارابه گفته شده که هرکس که می‌توانست ریسمان یوغش را شل نماید فرمانروای آسیا می‌شد. یک نفر توانست و او اسکندر مقدونی بود.

افسانه

روزی دیونیسوس آنگونه که اووید در متامورفیوس آورده است متوجهٔ گم‌شدن ساتیر] سیلنوس، پدرخواندهٔ خود شد. ساتیر پیر شراب نوشیده، مست کرده و سرگردان شده بود تا انکه تنی چند از دهقانان فریگیه‌ای او را یافته و او را پیش پادشاه خود میداس بردند (شق دیگر آن است که سیلنوس در باغ گل سرخ میداس از هوش رفته بود).

میداس او را شناخت و برای ۱۰ روز به خوبی ازش پذیرایی کرد. در روز یازدهم او سیلنوس را پیش دیونیسوس در لیدیه بازگرداند، دیونیسوس به او گفت تا برای پاداش هرچه می‌خواهد بگوید و میداس خواست تا هرآنچه را که لمس می‌کند به طلا تبدیل شود. پس درخواستش برآورده شد.

میداس خوشحال از قدرتی که به‌دست آورده بود اقدام به آزمودن آن کرد. او ترکه‌ای از درخت بلوط و سنگی را لمس نمود و هردو به طلا تبدیل شدند. او پس از بازگشت به کاخش با خوشحالی فراوان از مستخدمانش خواست تا میز مفصلی برایش بچینند تا جشن بگیرد. میداس که در آن لحظه مغرور از قدرتش بود پس از آنکه غذا و نوشیدنی‌اش نیز با لمس او به طلا تبدیل شدند به اشتباهش پی‌برد. در ویراست دیگری از این افسانه به قلم ناتانیل هاوثورن (۱۸۵۲) آمده است که میداس پس از آنکه دخترش نیز با تماس او به طلا تبدیل‌شد دریافت که چه اشتباهی کرده است. حال دیگر میداس از این تواناییش بیزار بود، پس به درگاه دیونیسوس دست به‌دعا برداشت و از او خواست تا او را از گرسنگی نجات بخشد. دیونیسوس لابهٔ او را شنید و به میداس گفت تا خود را در رود باکتولوس بشوید. میداس چنین کرد و وقتی دست بر آب زد، قدرتش به رودخانه منتقل و ماسه‌های کنار رودخانه به طلا تبدیل شد.

میداس که اینک از ثروت و شکوه و جلال نفرت یافته بود، به روستایی نقل مکان کرده و به پرستش بان خدای دشت‌ها و ساتیرها پرداخت. روزی پان خواست تا موسیقی خود را با موسیقی آپولو، خدای جنگ مقایسه کند، پس او را به چالش طلبید. تیمولوس، خدای کوهستان به‌عنوان داور انتخاب شد. نخست پان در فلوتش دمید و آوای روستایی آن برای خودش و مرید باوفایش میداس که اتفاقاً در آن جمع حاضر بود بسیار خوشایند آمد. سپس آپولو دست بر چنگ برد و تارهای آن را لرزاند. تیمولوس بی‌درنگ آپولو را برندهٔ میدان اعلام کرد. همگی با این رأی موافق بودند مگر میداس. پس آپولو گوش‌های او را به گوش‌های الاغ تبدیل کرد. این موضوع در دو تابلوی نقاشی موسوم به «آپولو و مارسیاس» اثر بالما ایل حووانی (۱۵۴۴-۱۶۲۸) به تصویر کشیده‌شده که صحنهٔ قبل و بعد از این تنبیه را نمایش می‌دهد.

میداس آزرده‌دل گوش‌هایش را پنهان می‌ساخت تا کسی آنها را نبیند اما آرایشگرش موضوع را می‌دانست و میداس از او خواسته بود تا به کسی چیزی نگوید. اما سلمانی که نمی‌توانست این راز را بیش از این در خود نگاه دارد به دشتی رفت، گودالی در زمین کند و راز را در آن زمزمه کرد. سپس گودال را پر کرد و رفت. پس از آن بستری انبوه از نی‌ها در آن مکان روئید که داستان میداس را زمزمه می‌کردند و می‌گفتند «شاه میداس گوش‌های الاغ دارد».

نویسنده: ادمین سیستم
جمعه 25 مهر 1393 ساعت 01:28
notification

آیا مایلید از نوسانات بازار آگاه شوید؟

دریافت هشدار در نوسانات قیمت طلا، سکه، دلار، اونس، نفت، بورس و بیت کوین