ترجمه الميزان ج9 522 چند روايت در ذيل آيه مربوط به زكات ..... ص : 522
خداوند زكات را بر شما واجب كرده است، هم چنان كه نماز را واجب كرده، و از همان موقع زكات در طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و گندم و جو و خرما و كشمش واجب گرديد. منادى
ترجمه الميزان ج10 176 وجوهى كه در معناى: ننجيك ببدنك گفته شده و بيان اينكه علت انتساب نجات به بدن فرعون، اتحاد شديد بين نفس و بدن است ..... ص : 175
و چه بسا بعضى از مفسرين كه گفتهاند: منظور از بدن در اين جمله" زره" است، چون فرعون زرهى از طلا داشت كه همه وى را به آن علامت مىشناختند، و خداى تعالى فرعون را با آن زره به بالاى آب آورد تا براى آيندگان آيت و عبرت باشد. و چه بسا كه بعضى گفته باشند: تعبير به" تنجية" از باب استهزاء به فرعون بوده است.
ترجمه الميزان ج10 312 پندارهاى جاهلانه عوام الناس در باره انبياء(ع) و توقعات نابجايشان از آنان ..... ص : 312
(1) ما هرگز به تو ايمان نمىآوريم تا وقتى كه از زمين چشمهاى برايمان بجوشانى، و يا باغى از خرما و انگور داشته باشى كه در بين آنها نهرها جارى باشد، و تو آن نهرها را از اين سو و آن سو جارى كنى، و يا آن طور كه مىپندارى با آسمان رابطه دارى قطعاتى از آسمان را بر سر ما بيفكنى، و يا خدا و ملائكه را رو در روى ما حاضر كنى، و يا خانهاى از طلا داشته باشى، و يا به طرف آسمان بالا بروى، و ما هرگز به افسون تو ايمان نمىآوريم تا كتابى بر ما نازل كنى كه خود، آن را بخوانيم. بگو سبحان اللَّه، مگر من به جز بشرى كه به رسالت مبعوث شده، چيز ديگرى هستم." سوره اسراء، آيات 90- 93"
ترجمه الميزان ج11 326 بحث روايتى روايتى در شرح داستان يوسف(عليه السلام) و برادران در مصر ..... ص : 324
مؤلف: در بعضى روايات ديگر آمده كه قدحى از طلا بوده كه يوسف با آن گندم را پيمانه مىكرد.
ترجمه الميزان ج11 329 چند روايت در مورد انتساب سرقت به يوسف(عليه السلام) در سخن برادران او: فقد سرق أخ له من قبل ..... ص : 328
روايت كرده كه در ذيل جمله" إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ" فرموده: يوسف در كودكى بتى را كه از طلا و نقره ساخته شده بود و مال جد مادريش بود دزديده و آن را شكسته و در راه انداخته بود، و برادران او را در اين عمل سرزنش كردند، (اين بود سابقه دزدى يوسف نزد برادران).
ترجمه الميزان ج11 361 3 - داستان يوسف از نظر تورات ..... ص : 356
تورات سپس مطالبى مىگويد كه خلاصهاش اين است: فرعون از گفتار يوسف خوشش آمد، و از تعبيرى كه كرد تعجب نموده او را احترام كرد، و امارت و حكومت مملكت را در جميع شؤون به او سپرد، و مهر و نگين خود را هم بعنوان خلعت به او داد، و جامهاى از كتان نازك در تنش كرده طوقى از طلا به گردنش آويخت و بر مركب اختصاصى خود سوارش نمود، و مناديان در پيشاپيش مركبش به حركت درآمده فرياد مىزدند: ركوع كنيد (تعظيم) پس از آن يوسف مشغول تدبير امور در سالهاى فراخى و سالهاى قحطى شده مملكت را به بهترين وجهى اداره نمود.
ترجمه الميزان ج11 363 3 - داستان يوسف از نظر تورات ..... ص : 356
همين كه از شهر بيرون شدند، هنوز دور نشده بودند كه وكيل يوسف از عقب رسيد و گفت: عجب مردم بدى هستيد، اين همه به شما احسان كرديم، شما در عوض طاس مولايم را كه با آن آب مىآشامد و فال مىزند دزديديد. فرزندان يعقوب از شنيدن اين سخن دچار بهت شدند و گفتند: حاشا بر ما از اينگونه اعمال، ما همانها هستيم كه وقتى بهاى گندم بار نخستين را در كنعان داخل خرجينهاى خود ديديم دوباره برايتان آورديم، آن وقت چطور ممكن است از خانه مولاى تو طلا و يا نقره بدزديم؟ اين ما و اين بارهاى ما، از بار هر كه درآورديد او را بكشيد، و خود ما همگى غلام و برده سيد و مولاى تو خواهيم بود.
ترجمه الميزان ج11 369 3 - خوابهاى راست ..... ص : 369
خوابهاى مورد بحث، يعنى آنهايى كه با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى كه سابقه قبلى ندارند ارتباط دارد از آنجايى كه يكى از دو طرف ارتباط امرى است معدوم و نيامده از قبيل بخواب ديدن اينكه پس از مدتى چنين و چنان مىشود و عينا هم بشود اشكال شده است، كه معنا ندارد ميان امرى وجودى (رؤيا) و امرى عدمى (حادثه نيامده) ارتباط برقرار شود، و يا به عبارت ديگر معقول نيست ميان رؤيا و امرى كه بوسيله يكى از عوامل مذكور در قبل، از حواس ظاهر و اخلاقيات و انحراف مزاج وارد بر نفس نشده ارتباط برقرار گردد مثلا شخصى بدون هيچ سابقهاى در خواب ببيند كه در فلان محل دفينهاى از طلا و نقره نهفته است و فلان خصوصيات را هم دارد و شكل و قيافه ظرف آن هم چنين و چنان است، آن گاه از خواب برخاسته به آن نقطه برود و زمين را بكند، و دفينه را با عين آن خصوصيات پيدا كند، چون همانطور كه گفتيم معنا ندارد ميان نفس آدمى و امرى كه به تمام معنى از حواس ظاهرى و باطنى انسان غايب بوده ارتباط برقرار شود.
ترجمه الميزان ج11 453 رواياتى در بيان مراد از: إن الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم... ..... ص : 452
و شيخ در امالى به سند خود از انس بن مالك روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) مردى را نزد يكى از فراعنه عرب فرستاد تا او را بسوى خداى عز و جل دعوت كند، مرد دعوت خود را كرد، فرعون نامبرده پرسيد: بگو ببينم اين خدايى كه مرا بسويش مىخوانى آيا از نقره است يا از طلا يا از آهن؟ مرد نزد رسول خدا (ص) برگشته گفته او را نقل كرد، حضرت فرمود: برگرد و دعوت خود را مجددا برسان. عرض كرد يا رسول اللَّه او از پذيرفتن دعوتم سركشى كرد. فرمود: (به تو مىگويم) برگرد. مرد برگشته و او را بدين توحيد دعوت نمود، او هم همان پاسخ اولى را داد، در همين بين قطعه ابرى در آسمان غرش كرده صاعقهاى بر سر او انداخت و كاسه سرش را برد و او را هلاك كرد، آن گاه اين آيه نازل شد:
ترجمه الميزان ج11 460 معناى حق و باطل بودن موجودات و افعال ..... ص : 458
" وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ"- كلمه" من" در" مما" نشويه است، و مقصود از" مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ" انواع فلزات و مواد ارضى قابل ذوب و ريختهگرى است، كه از آنها زينت آلات و اثاث زندگى مىسازند. و معنايش اين است كه تنها كف از سيل ناشى نمىشود، بلكه از آنچه هم كه آتش بر آن مىدمند تا از آن (طلا و نقره) زينت و يا از آن (آهن و مس و غيره) اثاث زندگى درست كنند، كفى پديد مىآيد مانند كف سيل، و همچون آن بر روى ماده مذاب مىچرخد و بالا مىآيد.
ترجمه الميزان ج11 460 معناى حق و باطل بودن موجودات و افعال ..... ص : 458
" كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ"- يعنى خدا اين چنين حق و باطل را اثبات و مشخص مىكند، همانطور كه كف را از سيل و از طلا و نقره و مس جدا مىسازد.
ترجمه الميزان ج12 128 وجوهى كه در معناى مبدل شدن زمين و آسمانها ذكر شده است(يوم تبدل الأرض غير الأرض و السماوات) ..... ص : 128
بعضى گفتهاند: آن روز زمين نقره و آسمان طلا مىشود.
ترجمه الميزان ج12 128 وجوهى كه در معناى مبدل شدن زمين و آسمانها ذكر شده است(يوم تبدل الأرض غير الأرض و السماوات) ..... ص : 128
چه بسا تعبير كردهاند كه زمين مانند نقره پاك و آسمان مانند طلا درخشان مىشود.
ترجمه الميزان ج12 129 وجوهى كه در معناى مبدل شدن زمين و آسمانها ذكر شده است(يوم تبدل الأرض غير الأرض و السماوات) ..... ص : 128
دقت كافى در آياتى كه پيرامون تبديل آسمانها و زمين بحث مىكند اين معنا را مىرساند كه اين مساله در عظمت به مثابهاى نيست كه در تصور بگنجد، و هر چه در آن باره فكر كنيم- مثلا تصور كنيم زمين نقره و آسمان طلا مىشود و يا بلنديها و پستىهاى زمين يكسان گردد و يا كره زمين يك پارچه نان پخته گردد باز آنچه را كه هست تصور نكردهايم.
ترجمه الميزان ج12 133 بحث روايتى(رواياتى در باره تبديل زمين در قيامت در ذيل آيه: يوم تبدل الأرض غير الأرض... ..... ص : 132
باز در همان كتابست كه ابن ابى الدنيا در كتاب" صفة الجنة" و ابن جرير، ابن منذر و ابن ابى حاتم از على بن ابى طالب نقل كردهاند كه در ذيل آيه" تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ" فرموده است: زمينى از نقره و آسمانى از طلا.
ترجمه الميزان ج12 203 معناى موزون و مراد از جمله: أنبتنا فيها من كل شيء موزون ..... ص : 203
و از آنجايى كه اعتبارات مذكور وزن، مختلف است بعضى گفتهاند" مقصود از كلمه" موزون" در آيه مورد بحث اين است كه ما از زمين سنجيدنيهايى چون معدنيها، از قبيل طلا و نقره و ساير فلزات را بيرون كرديم". و بعضى ديگر گفتهاند" مراد از آن اين است كه ما نباتات كه هر نوعش نظامى بديع و موزون مخصوص به خود دارد بيرون آورديم". بعضى ديگر گفتهاند" مقصود اين است كه در زمين هر امر مقدر و معلومى خلق كرده است".
ترجمه الميزان ج12 217 بحث روايتى(رواياتى در باره استراق سمع شياطين و رجم آنها با نجوم و در ذيل آيه: إن من شيء إلا عندنا خزائنه و...) ..... ص : 216
و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از حضرت باقر (ع) در ذيل جمله" وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ" چنين آورده: خداى تعالى در كوهها طلا و نقره و گوهر و مس و روى و آهن و قلع و سرمه و زرنيخ و نظائر آن را قرار داده كه جز با وزن كردن مورد معامله واقع نمىشود.
ترجمه الميزان ج12 431 وجوهى كه در معناى جمله: ما لا يملك لهم رزقا من السماوات و الأرض شيئا گفته شده است ..... ص : 431
در اين آيه در باره اصنام دو اعتبار جمع شده از جهت اينكه معمولا از سنگ يا چوب يا طلا و يا نقره ساخته مىشد، غير عاقل حساب شده و موصول غير عاقل يعنى" ما- چيزى
ترجمه الميزان ج12 512 معناى مهر زدن خدا بر دلها و گوشها و ديدگان كفار ..... ص : 511
كلمه" فتنه" در اصل به معناى بردن طلا در آتش براى آزمايش بوده سپس در همه آزمايشها و شكنجهها بكار رفته، و اين جمله ناظر به شكنجههايى است كه مؤمنين صدر اسلام در مكه از قريش مىديدند چون مشركين مكه مؤمنين را آزار مىدادند تا شايد از دينشان برگردند، و بدين منظور انواع شكنجهها را در باره آنان روا مىداشتند حتى چه بسا كه يك فرد مسلمان در زير شكنجه كفار جان مىداد، هم چنان كه عمار و پدر و مادرش را شكنجه كردند پدر و مادرش در زير شكنجه آنان جان دادند، و عمار به ظاهر از دين اسلام بيزارى جست و به اين وسيله جان سالم بدر برد، و آيات سابق بطورى كه در بحث روايتى خواهد آمد در اين باره نازل شد.
ترجمه الميزان ج13 28 روايات ديگرى در شرح اسراء و معراج ..... ص : 19
مساله شكافتن سينه و شستشو و پاكيزه كردن آن و پر كردنش از ايمان و حكمت، بيان يك حالت مثالى است كه آن جناب مشاهده كرده نه اينكه طشتى مادى و از طلا در كار باشد و هم چنان كه بعضىها پنداشتهاند مملو از امرى مادى بنام ايمان و حكمت شود بلكه همين پر كردن دل آن جناب از ايمان و حكمت، خود قرينهاى است بر اينكه طشت هم امرى معنوى و مثالى بوده.
ترجمه الميزان ج13 137 رواياتى در باره اجتناب از افراط و تفريط در انفاق در ذيل آيه: و لا تجعل يدك مغلولة إلى عنقك... ..... ص : 136
اين است كه چند وقيه پول طلا نزدش مانده بود دلش نمىخواست شب آنها را نزد خود نگهدارد لذا همه را صدقه داد، و چون صبح شد چيزى در دست نداشت، و اتفاقا سائلى مراجعه نموده و چيزى خواست، و وقتى فهميد چيزى ندارد آن جناب را ملامت كرده و حضرت غمناك شد، زيرا از يك سو چيزى در دست نداشت و از سوى ديگر چون دلسوز و رقيق القلب بود، از وضع مرد متاثر شد، لذا خداى تعالى وى را به وسيله اين آيه مؤدب نمود كه:" لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً ..." خاطر نشانش كرد كه چه بسا مردم از تو درخواستى كنند كه اگر عذر بياورى عذرت را نپذيرند، پس هيچوقت نبايد همه آنچه را كه در دست دارى به يك نفر بدهى و دست خالى بمانى.
ترجمه الميزان ج13 203 بحث روايتى رواياتى در ذيل آيه: و ما منعنا أن نرسل بالآيات... ..... ص : 203
و در الدر المنثور است كه احمد و نسايى و بزار و ابن جرير و ابن منذر و طبرانى و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى در كتاب دلائل خود و ضياء در كتاب مختاره خود همگى از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت: اهل مكه از رسول خدا (ص) اين چنين معجزه خواستند كه كوه صفا را برايشان طلا كند، و كوههاى اطراف مكه كه آن شهر را محاصره نمودهاند از آن شهر دور شوند تا بتوانند كشت و زرع كنند، خطاب رسيد" اگر مىخواهى در باره خواسته آنها درنگ كنيم، و يا آن را برآوريم و اگر اين معجزه را برايشان آورديم آن وقت باز هم ايمان نياوردند بدانكه همه آنان را هلاك خواهيم كرد هم چنان كه امم گذشته را به خاطر اينكه معجزه پيشنهاديشان را فرستاديم و ايمان نياوردند هلاكشان نموديم و آيه شريفه:" وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ" در
ترجمه الميزان ج13 251 ترجمه آيات ..... ص : 250
يا آنكه خانهاى از طلا تو را باشد و يا بر آسمان بالا روى، البته ادعاى تو را كه به آسمان رفتم قبول نمىكنيم بلكه بايد كتابى بر ما نازل كنى آن را به چشم خود قرائت كنيم (اى رسول) بگو خدا منزه است (از اينكه من او را و يا فرشتگانش را حاضر سازم) و من فرد بشرى بيشتر نيستم كه از جانب او به رسالت آمدهام (93).
ترجمه الميزان ج13 280 مشركين از در عناد و لجاجت، ايمان آوردن خود را به انجام معجزاتى غريب و ناممكن مشروط مىكنند ..... ص : 280
كلمه" فجر" به معناى باز كردن و شكافتن است، و همچنين است كلمه" تفجير" با اين تفاوت كه تفجير مبالغه و بسيارى را هم مىرساند، و" ينبوع" به معناى چشمهاى است كه آبش خشك نمىشود، و كلمه" خلال" به معناى وسط و اثناء هر چيزى است، و" كسف" جمع كسفه است هم چنان كه قطع جمع قطعه است، هم بر وزن آن است و هم به معناى آن، و كلمه" قبيل" به معناى مقابل است، مانند عشير كه به معناى معاشر است و كلمه" زخرف" به معناى طلا است، و" رقى" به معناى صعود و بالا رفتن است.
ترجمه الميزان ج13 281 مشركين از در عناد و لجاجت، ايمان آوردن خود را به انجام معجزاتى غريب و ناممكن مشروط مىكنند ..... ص : 280
(اين جمله اشاره است به حكايت كلام خدا كه فرموده بود:" أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ" و از همين جا فهميده مىشود كه سوره اسرى بعد از سوره سبأ نازل شده)" عَلَيْنا كِسَفاً" يا آسمان را بر سر ما قطعه قطعه فرو ريزى" أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا" و يا خدا و ملائكه را در مقابل چشم ما حاضر كنى تا آنها را ببينيم" أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ" و يا خانهاى از طلا داشته باشى" أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ" و يا به آسمان بالا روى" وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ" و هرگز به بالا رفتنت ايمان نياوريم" حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا" تا آنكه بر ما نازل كنى" كِتاباً نَقْرَؤُهُ" كتابى را كه بخوانيم.
ترجمه الميزان ج13 298 روايتى متضمن گفتگوى قريش با پيامبر(صلى الله عليه و آله) و پيشنهادات آنان به او در ذيل آيه: و قالوا لن نؤمن لك حتى... ..... ص : 296
رسول خدا (ص) فرمود: من به چنين چيزهايى مبعوث نشدهام، تنها به آن دينى كه مىدانيد مبعوث گشتهام، و من آن را به شما ابلاغ نمودم، اگر پذيرفتيد همان بهره شما در دنيا و آخرت است، و اگر رد نموديد در برابر امر خدا صبر مىكنم تا ميان من و شما حكم كند. گفتند: حال كه اين را هم قبول نمىكنى اقلا منفعت خودت را در نظر بگير و از پروردگارت درخواست كن فرشتهاى به سوى ما بفرستد و تو را تصديق كند و شر ما را از تو كوتاه كند، و تو از او بخواهى كه برايت باغى و گنجهايى و كاخهايى از طلا و نقره فراهم نمايد، و تو را از آنچه كه مىبينيم در طلبش هستى بىنياز كند، چون تو الآن مانند ما محتاج به بازار رفتن و تحصيل معاشى، اگر راستى پيغمبرى و با خداى تعالى ارتباط دارى اينكار كه مىگوئيم بكن تا ما به مقام و منزلت تو پى ببريم.
ترجمه الميزان ج13 391 موارد و جهات اختلاف در روايات راجع به داستان اصحاب كهف ..... ص : 390
و از جمله اختلافات اين است كه در بعضى از روايات دارد: رقيم اسم شهرى بوده كه اصحاب كهف از آنجا بيرون شدند. و در بعضى ديگر آمده اسم بيابانى است. و در بعضى ديگر آمده اسم كوهى است كه غار مزبور در آن قرار گرفته. و در بعضى ديگر آمده كه اسم سگ ايشان است. و در بعضى آمده كه اسم لوحى است از سنگ. و در بعضى ديگر گفته شده از قلع و در بعضى ديگر از مس و در بعضى ديگر آمده كه از طلا بوده و اسامى اصحاب كهف در آن حك شده و همچنين اسم پدرانشان و داستانشان، و اين نوشته را دم در كهف نصب كردهاند. بعضى ديگر از روايات مىگويد در داخل كهف بوده و در بعضى ديگر آمده كه بر سر در شهر آويزان بوده، و در بعضى ديگر آمده كه در خزانه بعضى از ملوك يافت شده، و در بعضى آن را دو لوح دانسته است.
ترجمه الميزان ج13 483 جدا شدن موسى و خضر(عليهما السلام) و اخبار خضر(عليه السلام) موسى(عليه السلام) را به تاويل اعمال خود(سوراخ) كردن كشتى، قتل نوجوان و بناى ديوار) ..... ص : 481
(1) كسانى كه طلا و نقره را دفينه مىكنند و در راه خدا انفاقش نمىكنند به عذاب دردناكى نويدشان ده. سوره توبه، آيه 34.
ترجمه الميزان ج13 492 بحث روايتى رواياتى در باره داستان مصاحبت و مفارقت موسى و خضر(عليهما السلام) و اختلاف فراوان روايات در جهات و جزئيات اين داستان ..... ص : 490
اختلاف ديگر در كيفيت سوراخ كردن كشتى و كيفيت كشتن آن كودك و در كيفيت بر پا داشتن ديوار و در گنج نهفته در زير آن است، ليكن اكثر روايات دارد كه گنج مذكور لوحى از طلا بوده كه در آن مواعظى چند نوشته شده بوده. و در خصوص پدر صالح ظاهر بيشتر روايات اين است كه پدر بلافصل آن دو كودك بوده ولى در بعضى ديگر آمده كه جد دهمى و در بعضى هفتمى بوده. و در بعضى آمده كه ميان آن كودك و آن پدر صالح هفتاد پدر فاصله بوده. و در بعضى از روايات آمده كه هفتصد سال فاصله بوده. و اختلافات ديگرى از اين قبيل كه در جهات مختلف اين داستان وجود دارد.
ترجمه الميزان ج13 495 چند روايت در مورد اينكه خداوند بعد از مرگ بنده صالح، جانشين او در مال و اولاد او مىشود ..... ص : 494
و در كافى به سند خود از صفوان جمال روايت مىكند كه گفت: از امام صادق (ع) از قول خداى عز و جل پرسيدم كه مىفرمايد:" وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما" فرمود: اما آن گنج طلا و نقره نبود، بلكه چهار كلمه بود: 1- لا اله الا اللَّه 2- كسى كه به مرگ يقين دارد چطور به خود اجازه خنده مىدهد؟ 3- كسى كه يقين به حساب دارد هرگز قلبش خوشحال نمىگردد. 4- كسى كه به قدر، يقين دارد جز از خدا نمىهراسد.
ترجمه الميزان ج13 495 چند روايت در مورد اينكه خداوند بعد از مرگ بنده صالح، جانشين او در مال و اولاد او مىشود ..... ص : 494
مؤلف: روايات از طرق شيعه و اهل سنت زياد رسيده كه گنجى كه در زير ديوار بود لوحى بوده كه در آن چهار كلمه نقش شده بود. و در بيشتر آن روايات آمده كه لوحى از طلا بوده، و اين منافات با روايت صفوان كه داشت:" آن گنج از طلا و نقره نبود" ندارد، چون مقصود امام در روايت مزبور اين است كه آن گنج از