خبر

طلا در تفسير جامع

تفسير جامع    ج‏1    73    «رد منكرين خلقت بهشت و دوزخ» .....  ص : 72

است و ميدانى منظور از هميشه روزه بودن چيست كسى كه تمام ماه رمضان را بدون آنكه يك روز آنرا افطار كند روزه بدارد و ميدانى اطعام يعنى چه، هر كس براى عائله خود در تلاش معاش بوده و كسب نمايد و نگذارد چشم افراد عائله‏اش باموال مردم باشد و سربار مردم نشود و ميدانى شب زنده دارى يعنى چه كسى كه بين نماز مغرب و عشا نخوابد چون يهود و نصارى و كسانى كه مانند آنها هستند ميان نماز مغرب و عشا ميخوابند. و بهمين سند نيز از پيغمبر اكرم روايت كرده كه فرمود زمانى كه وارد بهشت شدم ديدم كه فرشتگان قصرى با شكوه و پر تلألؤ با خشتى از طلا و خشتى از نقره ميسازند و گاهى متوقف ميشدند بفرشتگان گفتم چراگاه بگاه توقف مينمائيد. پاسخ دادند براى رسيدن مصالح درنگ مينمائيم پرسيدم مصالح آن چيست گفتند گفتار مؤمنين بذكر

تفسير جامع    ج‏1    115    معجزات امير مؤمنين .....  ص : 113

مجددا كوه‏ها به طلا تبديل شدند و مانند بياناتى كه از كوه‏هاى نقره شده بود سخنانى اظهار نمودند و بعد كوه‏ها به سنگ و عنبر و انواع جواهر پر بها برگشته و هر يك از آنها با زبانى فصيح فرياد ميكردند يا ابو الحسن اى برادر رسولخدا تمام ما مسخر فرمان تو هستيم و هر وقت اراده نمائى و ما را بخوانى در فرمانبردارى شما حاضريم.

تفسير جامع    ج‏1    182    عهد و پيمانى كه از بنى اسرائيل گرفته شد .....  ص : 178

امر فرموده كه گاوى ذبح كنيد همه بشگفت آمده گفتند ايموسى ما را مسخره و استهزاء مينمائى؟ فرمود پناه ميبرم بخدا من كه پيغمبرم چگونه استهزاء كنم و از نادانان باشم چه مسخره‏گى كار مردم نادان و پست است پس فهميدند كه بخطا چيزى را گفته‏اند رفتند تا آن گاو را خريدارى كنند از آن پسر گفت نميفروشم گاو را مگر آنكه در مقابل قيمت آن پوست آنرا از طلا پر كنيد خدمت حضرت موسى مراجعت نموده گفتند صاحب گاو بهائى [.....]

تفسير جامع    ج‏1    184    ذبح گاو و زنده كردن مقتول .....  ص : 183

گفتند ايموسى آيا خداوند ما را بذبح چنين گاوى امر فرموده گفت آرى آنها گاوى بدان صفت نديدند مگر نزد آن جوان كه خداوند در شب و در عالم خواب نور محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام و ائمه طاهرين را باو نشان داده بود و فرموده بودند چون تو دوست با وفاى ما هستى ميخواهيم از اجر و پاداش محبت خودمان در دنيا بتو بدهيم فردا براى خريد گاو تو خواهند آمد تو گاو را مفروش مگر باذن مادرت كه خداوند سخنى را باو تلقين فرموده كه با بيان آن شما ثروتمند و بى نياز خواهيد شد و آن جوان بسيار خوشحال شد همينكه صبح شد براى خريدارى گاو آمدند گفت ميفروشم بچهار دينار لكن با رضايت و اجازه مادرم قبول كردند از مادرش سؤال كرد گفت بگو هشت دينار ولى اختيار با مادرم است آنها راضى شدند و از مادرش پرسيدند مادر مرتبا قيمت را بالا ميبرد و آنها بنصف راضى ميشدند تا آنكه مادر گفت نميفروشم مگر آنكه پوست گاوى بزرگتر از گاو خودم را از طلا و مشك پر كنيد.

تفسير جامع    ج‏1    188    ذبح گاو و زنده كردن مقتول .....  ص : 183

خطاب بموسى رسيد كه باو بگو پيش از كشته شدن او شصت سال از عمرش باقى بود هفتاد سال ديگر بآن افزوديم و يكصد و سى سال عمر با خوشى و سلامت باو عطا نموديم كه در اين دنيا با دختر عمويش زندگى كرده با هم بميرند و در آخرت با هم ببهشت بروند اى موسى اگر آن شقى قاتل هم بمحمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او متوسل شده بود و از ما درخواست مينمود البته او را حفظ ميكرديم و آن جوان را از راه ديگرى بينياز و غنى مينموديم بهمين مالى كه فعلا باو عطا كرده‏ايم و اگر قاتل ما را بحق محمد و آلش قسم ميداد او را مفتضح نمينموديم و از قصاصش صرف نظر ميكرديم سپس بنى اسرائيل خدمت موسى آمده گفتند شما قبيله ما را مبتلا بفقر و فاقه نمودى و بعلت لجاجت خودمان اموال زيادى را از ما گرفتى پس براى ما دعا كن تا خداوند روزى ما را زياد كند، موسى بآنها گفت چقدر دل شما تاريك است مگر دعاى جوان صاحب گاو و يا دعاى مقتول را نشنيديد و نديديد خداوند از بركت دعاى ايشان چه نعمت و مال و اعاده زندگى بآنها عطا فرمود؟ چرا خداوند را مانند آن جوان و شخص كشته نميخوانيد همگى آنان جمع شده و گفتند پروردگارا ما بسوى شما توجه نموده و تكيه‏گاه مائى خداوندا بجاه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل محمد و بحق على و فاطمه و حسن و حسين و اولاد حسين اين فقر و فاقه را از ما دور كن و وسعت رزق بما عطا فرما، بموسى وحى رسيد كه برؤساى آنها بگو بطرف فلان خرابه روند در موضع معين مقدارى بشكافند و از آنجا مليونها سكه طلا كه چند هزار برابر مالى است كه ببهاى گاو داده‏اند بيرون آورند و اين ثروت بى‏كران را در عوض توسلى كه بمحمد و آل محمد جستند عطا فرموديم.

تفسير جامع    ج‏1    198    علمائى كه ميتوان از آنها تقليد نمود .....  ص : 194

 

تفسير جامع    ج‏1    198    علمائى كه ميتوان از آنها تقليد نمود .....  ص : 194

فرمودند ديشب چهار درهم از بيت المال مسلمانان نزدم باقيمانده بود ترسيدم كه مرگم فرا رسد و اين پول نزد من باشد امروز بحمد اللّه قسمت نمودم آنرا و از اين فكر راحت شدم سپس عثمان رو كرد بكعب الاحبار و گفت اى ابا اسحق چه ميگوئى در حق كسيكه زكوة واجبه را رد كرده آيا بر او چيز ديگرى واجب است؟ گفت خير اگر چه خانه اى بنا كند كه يك خشت از نقره و يك خشت از طلا باشد ابى ذر عصايش را بلند كرده و بر سر كعب زد و گفت‏

تفسير جامع    ج‏1    221    [سوره البقرة(2): آيات 93 تا 98] .....  ص : 220

عياشى بسند خود از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده در تفسير وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ كه آنحضرت فرمود زمانى كه موسى با پروردگار مشغول بمناجات بود وحى رسيد بسوى او كه ايموسى ما قومت را آزمايش نموديم، عرض كرد خدايا بچه امتحان فرمودى؟ خطاب رسيد بسامرى كه از طلا و زيور، گوساله‏اى براى آنها ساخت كه صدا مينمود، موسى عرضه داشت كى بصدا در آورد او را؟ خطاب رسيد ما موسى گفت إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ موسى برگشت بجانب قوم خود ديد آنان گوساله را بخدائى ميپرستند الواح را از دست خود انداخت و شكست سپس آنگوساله را براده نمود و سوزانيد و انداخت در دريا و هر كس بكنار دريا ميرفت براى حاجتى، از آن آب ميآشاميد بخاطران براده‏هاى طلا.

تفسير جامع    ج‏1    286    قصاص چيست و احكام آن چه ميباشد .....  ص : 284

و در كافى بسند خود از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود هر مسلمانى مسلمان ديگر را بكشد بايد او را بعنوان قصاص كشت و در قتل عمد ديه نميباشد مگر آنكه صاحبان خون راضى بشوند از قاتل چيزى بگيرند، و او را آزاد كنند اعم از آنكه آن چيز بمقدار ديه معين باشد يا زياده و كم و ديه معين يا ده هزار مثقال نقره يا هزار مثقال طلا يا صد شتر ميباشد.

تفسير جامع    ج‏1    331    حايض چه بانوئى را گويند و حكم او چيست .....  ص : 327

در كافى ذيل همين آيه از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود هرگاه بر شوهر شهوت غلبه نمود و خون حيض قطع شده و هنوز غسل نكرده مانعى ندارد نزديكى كردن ولى امر ميكند بزن كه بشويد خود را سپس با او مباشرت مينمايد اينعمل عيبى ندارد و در كتاب مزبور از آنحضرت روايت نموده فرمود هر شخصى در ابتداء حيض با اهلش مقاربت نموده بايد كفاره بدهد و او يكمثقال طلا ميباشد كه بفقراء صدقه بايد داد و بر حاكم شرع لازم است چنين كسى را چهار يك حد زنا كه بيست و پنج تازيانه است باو بزند و در آخر حيض كفاره او نصف مثقال طلا است و دوازده تازيانه باو حد ميزنند (و واجبات بر حايض دو چيز است اول غسل حيض كردن دوم قضاء روزه ايام حيض را بايد بجا آورد ولى نماز قضا ندارد) چنانچه در كافى و تهذيب بسند خود از حضرت باقر عليه السّلام روايت كردند فرمود بانوى حايض قضاء روزه را بجا آورد و نماز قضائى ندارد (و احاديث در اين موضوع بسيار است) اوصاف و مميزات حيض از خونهاى ديگر آن بود كه خون حيض حين خروج گرم و سوزندگى و جهندگى دارد و بيشتر اوقات غليظ و سياهست) در كافى بسند خود از حفص بن بخترى روايت كرده گفت بانوئى از حضرت صادق عليه السّلام سؤال نمود دفع خون استمرار و دوام پيدا كرده از من نميدانم همه حيض است يا غير او؟ فرمود خون حيض سياه و غليظ و با حرارت باشد هنگام خروج جهندگى و سوزش دارد هر چه باين صفت است حيض ميباشد و بايد نماز را ترك كنى و اگر باين كيفيت نبود او خون استحاضه است كه سرد و زرد است آن زن از خدمتش مراجعت كرد و گفت بخدا قسم از زن بهتر و زيادتر توصيف نمود (و هرگاه بانوئى تازه زائيد آنحالت را نفاس گويند و نفسا و حايض در تمام احكام محرمات و واجبات مساوى و برابر ميباشند بدون كم و زياد و در حالت حيض و نفاس نميتواند شوهر آنها را طلاق بدهد چنانچه در چند آيه ديگر اين سوره مشروحا بيان ميشود انشاء اللّه) در كافى ذيل آيه نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود مراد آنستكه هر طور بخواهد از جلو يا عقب در قبل نزديكى كند و در روايت ديگر فرمود يعنى هر ساعت كه بخواهيد مباشرت كنيد.

تفسير جامع    ج‏1    349    اوقات خصوصى براى هر يك از نمازها وقت مخصوص است .....  ص : 347

در فقيه بسند خود از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود رسول اكرم بامير المؤمنين فرمود يا على انگشتر طلا در دست نكن و لباس ابريشم نپوش كه خداوند بدن پوشنده او را ميسوزاند آنروزيكه ملاقات كند خدا را.

تفسير جامع    ج‏1    354    ركوع و سجود .....  ص : 352

در كافى بسند خود از زراره روايت كرده گفت حضرت باقر عليه السّلام ميفرمود تمام پيشانى از محل روئيدن موى سر تا ابروان جايگاه سجده ميباشد و هر كجاى او بزمين برسد كافى است براى تو و لو بقدر يك درهم يا بمقدار سر انگشتى باشد، و در فقيه بسند خود از هشام بن حكم روايت كرده گفت عرض كردم خدمت حضرت صادق عليه السّلام خبر بدهيد مرا بآنچه سجده بر او جايز است و آنچه جايز نيست؟ فرمود بايد سجده نمودن تو بزمين، يا آنچه از آن روئيده ميشود باشد بشرطيكه روئيدنيها از جنس خوردنى و پوشيدنى نباشد گفتم بچه علة بر آن دو چيز جايز نيست؟ فرمود سجود خضوع و خشوع نمودن بدرگاه خداست و اهل دنيا بندگان خوردنيها و پوشيدنيها ميباشند و سزاوار نيست در پرستش خدا سر بمعبودات اهل دنيا بگذارى (و نظاير اينحديث بسيار است كه سجده بر خوردنى و پوشيدنى جايز نمى‏باشد) در كافى از حضرت صادق روايت كرده فرمود سجده نمودن بمعادن طلا و نقره جايز نيست.

تفسير جامع    ج‏1    379    خروج بخت النصر و قتل عام بنى اسرائيل .....  ص : 376

باو اندرز و نصيحت مينمايد كه اى پادشاه به پرهيز از زنا كردن با زنان بنى اسرائيل از خدا بترس و از اين عمل دست بكش و توبه كن زن زانيه كه مورد توجه شاه بود و موقع مستى ميخواست از او تمتع بگيرد گفت اى پادشاه كام دل از من نخواهى گرفت مگر سر آن پيغمبر را برايم حاضر سازى فورا امر نمود سر آن پيغمبر را بريده در طشت طلا نهاده بحضورش بردند ولى آن سر بريده سخن ميگفت و با صداى فصيح اظهار ميكرد اى پادشاه زنا كردن حلال نيست و از خدا به ترس و از كار زشت پرهيز كن و از آن طشت كه سر بريده در آن بود خون جوشيدن گرفت و با آنكه ساليان دراز از آن واقعه ميگذرد هنوز خون در جريانست و قطع نشده بخت النصر دستور قتل عام داد در هر قريه و ديارى كه ميرسيد مردان و زنان و اطفال و حيوانات را بدم تيغ ميگذرانيد كه ديگر يكنفر باقى نماند معذالك خون ساكت نشد و كما كان جارى بود پرسيد در اين شهر باز كسى هست پس از تجسس بسيار فقط پير زنى را يافتند كه در بيغوله خزيده بود همينكه دستور داد آنرا هم كشتند خون از جريان بايستاد بخت النصر از آنجا به بابل رفت و در آنجا شهرى بنا نمود و چاهى در آن شهر حفر كرد و دانيال نبى را در آن چاه انداخت و دستور داد بز ماده‏اى هم در آن چاه بيفكنند اتفاقا بز ماده در بن چاه از گل و لاى چاه ميخورد و دانيال از شيرش تغذيه ميكرد و سالها در آن چاه بسر برده و بستايش پروردگار مشغول بود تا اينكه خداوند بيكى از انبياء بنى اسرائيل كه در بيت المقدس بود وحى رسانيد كه بطرف شهر بابل و چاهى كه دانيال در آنجا بسر ميبرد برود خوردنى و آشاميدنى برايش برده سلام پروردگار را برساند پيغمبر موصوف بر اثر وحى حركت نمود و چاه را پيدا كرده و از فرار چاه صدا نمود اى دانيال جواب داد لبيك آن پيغمبر گفت خدايت بتو سلام ميرساند و دستور فرموده كه براى تو خوردنى و آشاميدنى بياورم در امتثال امر حق باين مكان آمده‏ام دانيال گفت شكر و سپاس ميكنم پروردگارى را كه هر كس باو توكل نموده او را كفايت فرمايد ستايش ميكنم خدائى را كه فراموش ننمايد هر كه را كه ياد او باشد حمد ميكنم خدائى را كه هرگز رد نكند و ضايع ننمايد اجر كسى را كه او را بخواند ستايش مينمايم صانعى را كه هر كس باو تكيه كند او را بديگرى وا نگذارد حمد و ثنا شايسته خدائى است كه پاداش ميدهد عمل نيكو را به نيكوئى و جزاى صبر و بردبارى را به نجات و خلاص از گرفتارى و شكر و ستايش مينمايم خدائى را كه حزن و اندوه را بر طرف ميكند و پناهگاه بيچارگانست و اميدوار مينمايد ما را هر وقت از اعمال خود بد گمان و متزلزل هستيم و از طاعت‏هاى ناقص خويش نااميد ميشويم. شبى از شب‏ها بخت النصر در خواب ديد كه سرش از آهن و پاهايش از مس و سينه‏اش از طلاست فرستاد معبرين و منجمين را حاضر نموده از آنها سؤال كرد من در خواب چه ديده‏ام گفتند ما نميدانيم مگر آنكه شرح رؤياى خود را براى ما نقل كنيد بخت النصر در غضب شد گفت در هر ماه مبالغ هنگفتى از مال من بمصرف شما ميرسد و نمى‏فهميد و نميدانيد كه من در خواب چه ديده‏ام!! پس وجود شما منشاء اثرى نيست امر كرد تا آنها را كشتند يكى از محارم كه حضور داشت گفت اگر كسى باشد كه علمى داشته باشد فقط آن كسى است كه فرمودى در چاهش بيندازند و تاكنون زنده است و از شير بزى كه در چاه گل و لاى ميخورد آن مرد استفاده نموده و سلامت ميباشد فورا فرستاد دانيال را از چاه بيرون آورده بحضورش بردند از او پرسيد من در خواب چه ديدم؟ دانيال گفت در خواب ديدى سرت از آهن و پاهايت از مس و سينه‏ات از طلاست تصديق كرد و گفت همينطور است كه گفتى اينك تعبير اين خواب را بيان نما، دانيال گفت تا سه روز ديگر سلطنت از دستت ميرود و بدست مردى از اهالى فارس كشته ميشوى، بخت النصر گفت در اين منطقه هفت شهر است كه داراى نگهبانهائى است كه شب‏

تفسير جامع    ج‏1    412    [سوره آل‏عمران(3): آيات 8 تا 20] .....  ص : 410

زنان نيست و اهل بهشت لذتى ببرند بهتر از لذت با زنان و اين روايت را عياشى نيز بسند خود از آنحضرت روايت كرده است و نيز از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود قنطار پوست گاويستكه پر از طلا كنند و خيل مسومه چهارپايان و كاو و حشم است و حرث باغات و زراعات ميباشد.

تفسير جامع    ج‏1    430    چگونگى ولادت يحيى و مريم و تربيت آن .....  ص : 420

طبرسى بسند خود از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرده فرمود روزى در حال طفوليت اطفال ملاقات نمودند يحيى را باو گفتند بيا با ما بازى كن، فرمود بآنها خدا ما را براى بازى كردن خلق نفرموده و در كافى بسند خود از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود وفات نمود زكريا وارث برد از او يحيى كتاب و حكمة را در حاليكه طفل خورد سال بود چنانچه ميفرمايد وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا و شرح زهد و عبادت آنحضرت محتاج بيان نباشد و هرگز با زنان مباشرت ننمود و خداوند در قرآن ميفرمايد در حق او وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ در زمان آنحضرت هر دوش (در انجيل هيرودس ناميده شده) پادشاه بيت المقدس بود از طرف قيصر روم و براى او برادرى بود بنام فيلپوس همسرى داشت كه در حسن و جمال و زيبائى سر آمد زنان زمان خود بود بنام هيروديا پادشاه دل به عشق او بسته او نيز پادشاه را شيفته و محو جمال خود گردانيده و هر لحظه بروى جلوه‏گرى و دلربائى مينموده روزى پادشاه حضرت يحيى را در بيت المقدس حاضر نمود و از او اجازه ميخواست كه همسر برادر خويش را بمنزل ببرد و كامى از او بگيرد آن حضرت فرمود باو اينكار را نكن و زناى محصنه هرگز بر تو حلال نباشد هر دوش غضبناك شد لكن چون حضرت يحيى پيغمبر بزرگ و محترمى بود از شورش مردم ترسناك شد كه او را بقتل برساند و رسم هر دوش اين بود كه هر ساله روز ميلاد خويش را جشن ميگرفت و بزرگان بنى اسرائيل را دعوت مينمود اتفاقا چند روز ديگر همان جشن بپا شد و بزرگان و اشراف را دعوت نمود و بعيش و طرب مشغول شدند و ساقيان سيمين اندام باده مى‏آوردند و مجلسيان سرگرم و مست شادى شدند در آن هنگام هيروديا بانواع حلى و جواهرات خود را آراسته و در آن محفل وارد شد چنان جلوه‏گرى كرد كه حاضرين هوش از سرشان رفت پادشاه نظرى باو افكند و گفت اى آفت دين و دنياى من هر چه ميخواهى درخواست كن بتو ارزانى دارم اگر چه ملك و سلطنت باشد هيروديا از آنجا خارج شد بنزد مادر خود رفت و صورت حال را بمادر گفت مادرش باو گفت چيزى براى تو بهتر از سر حضرت يحيى نيست چه او ترا از همبسترى پادشاه باز ميدارد فورا بمجلس بازگشت دو مرتبه پادشاه خواهش كرد و سوگند ياد نمود هر چه درخواست كنى از من انجام دهم هيروديا گفت خواهش من آنستكه همين ساعت سر حضرت يحيى را براى من آورى، فورا فرمان داد چند تن از حرام زادگان رفتند و سر مقدس حضرت يحيى را از تن جدا كردند و در طشت طلا گذاشتند بحضور شاه آوردند سر بريده سخن ميگفت و ميفرمود ايشاه زنا كردن حرام است و عاقبت بدى خواهد داشت و خون آنحضرت تا صد سال ميجوشيد هر چه خاك بروى او ميريختند باز جستن ميكرد تا طيطوس خروج نمود و براى مرتبه دوم اهالى بيت المقدس را قتل عام كرد و هر چه ميكشت خون ساكت نميشد تا آنكه پيره زنى را يافتند كه در گوشه خزيده او را سر بريدند خون ساكت شد و او هيروديا بود و اينواقعه قريب هشتصد سال بعد از بخت النصر بود كه او نيز بيت المقدس را قتل عام نمود و تمام اين اتفاقات در اثر كشتن و بقتل رسانيدن پيغمبران بود كه بر بنى اسرائيل رخ داد در كافى از اسماعيل جعفى روايت كرده در آيه إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ گفت حضور حضرت باقر عليه السّلام عرض نمودم مغيرة بن شعبه از قول شما ميگويد كه زن حايض بايد نمازش را قضا بكند؟ فرمود دروغ ميگويد خداوند او را توفيق ندهد عيال عمران نذر كرد طفلى كه در شكم دارد محرر باشد يعنى خدمت مسجد را عهده‏دار باشد براى هميشه و چون وضع حمل نمود گفت اين طفل دختر است و زكريا سرپرستى طفل را عهده‏دار شد و تا مريم بسن رشد كه شروع قاعدگى زنان است رسيد از مسجد بيرون نيامد آيا ممكن است مريم قضاى نماز ايامى كه بعلت قاعدگى از مسجد خارج شده بجا بياورد؟ يعنى بايد هميشه مشغول نماز قضا باشد و اين صحيح نيست.

تفسير جامع    ج‏1    431    [سوره آل‏عمران(3): آيات 45 تا 54] .....  ص : 430

شيخ طوسى بسند خود از حذيفه يمانى روايت كرده گفت زمانى كه جعفر بن أبي طالب از حبشه وارد بمدينه شد پيغمبر در جنگ خيبر بود ظرفى پر از غاليه (كه عطر مخصوصى است) و قطيفه‏اى براى پيغمبر اكرم سوقات آورد پيغمبر فرمود من اين قطيفه را بكسى ميدهم كه خدا و رسول او را دوست دارند و او نيز خدا و رسولش را دوست دارد اصحاب پيغمبر همه گردن كشيدند پيغمبر فرمود على كجاست عمار ياسر بسرعت دنبال امير المؤمنين عليه السّلام رفت و او را بحضور پيغمبر آورد پيغمبر قطيفه را باو داد آنحضرت گرفت و بطرف بقيع كه بازار مدينه بود رفت و آنرا به هزار مثقال طلا فروخت و تمام آنوجه را ميان فقراى مهاجر و انصار قسمت كرد و چيزى با خود بمنزل نبرد فرداى آنروز پيغمبر با جمعى از اصحاب بامير المؤمنين رسيد فرمود يا على از هزار مثقال طلائى كه گرفتى امروز غذائى براى من و اين اصحاب فراهم كن و امير المؤمنين در آنروز چيزى از طلا و نقره نداشت و از راه شرم و حيا عرض كرد اطاعت ميكنم بفرمائيد اى رسول خدا منزل تعلق بشما دارد حذيفه گفت ما پنج نفر از اصحاب سلمان و اباذر و مقداد و عمار با آنحضرت وارد خانه على شديم امير المؤمنين وارد حجره حضرت فاطمه شد تا ببيند طعامى فراهم ميشود در وسط حجره ظرفى پر از طعام مشاهده نمود كه بخار از آن بلند شده و بوى مطبوعى از آن بمشام ميرسيد كه تمام حجره را پر كرده بود آن ظرف طعام را حضور پيغمبر آورد ما با آنحضرت تناول كرده همه سير شديم نه كم بود و نه زياد آمد، پيغمبر از جاى خود برخواست و بحجره دخترش فاطمه داخل شد باو فرمود ايدختر عزيزم اين طعام را از كجا آوردى به پيغمبر اكرم گفت و ما همه صدايش را شنيديم اى پدر مهربان اين طعام از جانب پروردگار رسيده بود خدا بهر كس بخواهد روزى بيحساب ميدهد پيغمبر اكرم فرمود سپاس خداى را كه من نمردم تا از دخترم ديدم آنچه را كه زكريا در مورد مريم مشاهده كرد و آن مائده بهشتى است و از اين قبيل روايت در فضيلت حضرت فاطمه عليها السلام زياد است:

نویسنده: ادمین سیستم
جمعه 25 مهر 1393 ساعت 01:29
notification

آیا مایلید از نوسانات بازار آگاه شوید؟

دریافت هشدار در نوسانات قیمت طلا، سکه، دلار، اونس، نفت، بورس و بیت کوین